با یاد دوست
امروز و امشب اصفهان میزبان هیاتی از دولت هست تا یک سری پروژه ها افتتاح بشه و من از حالا تا نیمه شب مجبورم که پای سیستم باشم و اخبار ارسالی را تایید کنم. دلم می خواد همزمان نوشتنی های عقب افتاده م را هم بنویسم اما این در حالیه که ذهنم از نوشتن و بهتر بگم ترجمه دور ه و باید کاری کنم تا تمرکز ذهنم به صفحه لپ تاپ برگرده! خیلی وقته این کار را نکردم ... خیلی وقته استفاده م از لپ تاپ 100 درصد مفید شده و ذهنم از سرچ مطلب و خبر و ترجمه فراتر نرفته ...
اما امروز باید به شیوه قدیم ها این تمرکز را برگردونم ... یعنی با موسیقی ... درحالیکه خیلی وقته موسیقی دلنشینی گوش ندادم ... موسیقی که به جانم بنشینه ...
این خیلی وقت که می گویم تقریبا به درازای زمانی هست که از تجرد در اومدم ...
فکر می کردم و یا شاید دیگران اینجور فکر می کنند که پا به گذاشتن به دنیای همسرم ذائقه موسیقیایی من را تغییر داده ...
اما به تازگی فهمیدم که اینجور نیست ... هرچند امیرعباس دنیای بزرگتری را در فکر و ذهن من ایجاد کرده اما حقیقت این نیست که روحیه سهلگیرانه تری که ازدواج در برخی از جنبه های فکری و سلیقه ای انسان بوجود می آورد، من را از تصنیف هایی که روز و شب با آنها زندگی می کردم جدا کرده ...
این حالت حتی در میان نزدیکان من هم به نوعی اتفاق افتاده ...
و الان که بعد از دست دادن مادربزرگم از ترس جاری شدن اشک دیگه جرات ندارم بر تصانیف خاطره انگیز کلیک کنم، به این نتیجه رسیدم که دلیل این عدم رغبت فراموش کردن ایامیست که عزیزانی را در کنار خود داشتیم، با آن آوازها و تصانیف خاطره هایمان در کنار آنها ساخته شده و آن قطعات موسیقی عمیقا حسی را در درون برمی انگیزاند که بدون هیچ حرف و تصویری غمی را بر دل می نشاند ...
و من با فرار از آن تصانیف در واقع خود را گول می زنم و از آن روزها فرار می کنم و در پی یافتن حسی هستم که حال و هوای جدیدی را در ذهن و زندگی خود متولد کنم!